وقتی نفس، هوا میشود؛ نوشتهی پال کلانثی. به فارسی ترجمه شده است.
این کتاب پرفروشترین زندگینامهی جهان در سال 2016 و شرح زندگی پزشک مغز و اعصابی است که خودش دچار بیماری سرطان میشود.زندگینامه پال کلانِثی(۲۰۱۵-۱۹۷۷). نیمهی اول کتاب شرح زندگیاش پیش از بیماری، سختیهای کار و تحصیل و نیمهی دوم کتاب در رابطه با بیماریاش و دستوپنجه نرمکردن با سرطان است. در بخشی از داستان میخوانید: «یک بار دیگر از دکتربودن به بیماربودن رسیدم. از عامل به کسی که عمل رویش انجام میشد، از فاعل به مفعول مستقیم. درست تا زمان بیماری میشد زندگی مرا جمع خطی انتخابهایم دانست...»
در بخش دیگری از کتاب میخوانیم: «کنار لوسی روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم. هر دویمان گریه میکردیم. تصاویر سیتیاسکن همچنان روی صفحهی کامپیوتر نور میدادند. آن هویت پزشکبودن ـ هویت من ـ دیگر اهمیتی نداشت. با تهاجم سرطان به سیستم اعضای مختلف بدن، تشخیص واضح بود. در اتاق صدایی نمیآمد. لوسی به من گفت دوستم دارد. گفتم: نمیخوام بمیرم. به او گفتم بعد از من ازدواج کند. طاقت تنهاییاش را ندارم. به او گفتم باید فوراً وام بگیرم. با اعضای خانواده تماسگرفتیم. بعد از مدتی، ویکتوریا به اتاق سر زد و دربارهی اسکن و درمانهای احتمالی آینده حرف زدیم. وقتی مقدمات برگشت به رزیدنسی را مطرح کرد، حرفش را قطع کردم. گفتم: ویکتوریا، در جایگاه پزشک دیگه به این بیمارستان برنمیگردم، نمیدونی؟»